دوشنبه ۱۰ دی ۰۳
۷ بازديد
نخستین الگوی ارزشیابی آموزشی که تاریخ پیدایش آن به دهه 1930 میلادی باز می‌گردد از آن رالف دبلیو. تایلر است. به همین دلیل به آن الگو یا رویکرد ارزشیابی تایلر یا تایلری می‌گویند.

مفهوم تایلر از ارزشیابی آموزشی این است که تعیین کند هدف‌های آموزشی برنامه آموزشگاه یا برنامه درسی تا چه میزانی تحقق یافته‌اند. به همین منظور، تایلر در الگوی ارزشیابی خود مراحل زیر را پیشنهاد داده است:
  • تعیین هدف‌های کلی (غایت‌ها) و هدف‌های دقیق
  • طبقه‌بندی غایت‌ها و هدف‌ها
  • بیان هدف‌ها به صورت رفتاری، یعنی قابل اندازه‌گیری
  • یافتن موقعیت‌هایی که در آنها بتوان دست‌یابی به هدف‌ها را نشان داد
  • تولید یا تهیه روش‌ها و فنون اندازه‌گیری
  • گردآوری داده‌های مربوط به عملکرد یادگیرندگان
  • مقایسۀ داده‌های مربوط به عملکرد با هدف‌های رفتاری
در نتیجه ارزشیابی، چنان که معلوم گشت که بین عملکرد و هدف‌ها اختلاف وجود دارد، باید نواقص برطرف گردند، و بار دیگر ارزشیابی انجام گیرد. بنا به گفته ورتن و سندرز، "الگوی ارزشیابی تایلر، از لحاظ منطق درست، از نظر علمی قابل پذیرش، و توسط متخصصان ارزشیابی به سهولت قابل استفاده است، و لذا از زمان پیدایش تاکنون تأثیر عظیمی بر نظریه‌پردازان ارزشیابی داشته است".

پس از تایلر کسان زیادی در راستای رویکرد ارزشیابی مبتنی بر هدف به نظریه‌پردازی و الگوسازی در ارزشیابی آموزشی پرداختند که از جمله آنان می‌توان به پارادایم ارزشیابی متفسل و مایکل، رویکرد ارزشیابی هاموند، و الگوی ارزشیابی اختلاف پرووس اشاره کرد.

الگوی ارزشیابی آموزشی تایلر حوزه برنامه‌ریزی درسی را قویاً تحت تأثیر قرار داده است. تبا یکی از همکاران نزدیک تایلر، برای برنامه‌ریزی درسی یک الگوی مبتنی بر هدف شامل مراحل زیر پیشنهاد داده است:
  • تعیین نیازها
  • بیان هدف‌ها
  • انتخاب محتوا
  • سازمان دادن به محتوا
  • انتخاب تجارب یادگیری
  • سازمان دادن به تجارب یادگیری
  • تعیین "چه چیزی" و "چگونگی" ارزشیابی
رابرت اف. میگر در کتاب تدارک هدف‌های آموزشی تکنولوژی ارزشیابی مبتنی بر هدف را ترویج نمود و روش‌های دقیق بیان هدف‌های رفتاری را آموزش داد. تاکید بیش از اندازه میگر بر بیان هدف‌های دقیق رفتاری در دهه 1960 به مشاجرات و مباحثات تندی منجر شد که هنوز هم ادامه دارند.

منبع:
اندازه‌گیری، سنجش و ارزشیابی آموزشی، علی‌اکبر سیف
۶ بازديد
برخی از اصولی که جان دیویی در تنظیم هدف‌های آموزشی مطرح کرده به شرح زیر می‌باشند.

1. روش و وسیله باید متناسب با هدف انتخاب شود تا بتواند به آن منتهی گردد.
اگر در هنگام تعیین هدف، روش و وسایل نیل به آن و سایر عوامل دخیل مورد توجه قرار نگیرد، انتظار تحقق هدف را نباید داشت. بسیاری از نظریه‌پردازان آموزش و پرورش معمولاً از این مسأله غافل هستند و هدف‌هایی را در فرایند آموزش تعیین می‌کنند که هیچ سنخیتی با روند فطری فراگیر ندارند و قابل پیش‌بینی، سنجش و انتخاب نیستند؛ از این رو هرگز تحقق نمی‌یابند.

2. اگر چه هدف هر فعالیت آموزشی پیش از شروع آن فعالیت تعیین می‌شود، اما نباید تغییر ناپذیر و غیر قابل انعطاف باشد.
هدفی که در آغاز فعالیت انتخاب می‌شود، هدفی است احتمالی و آزمایشی که ممکن است در فرایند فعالیت، دستخوش تغییراتی شود. هدفی خوب و مطلوب است که از اوضاع و احوال و شرایط واقعی سرچشمه بگیرد و با آن سازگار باشد تا بتواند شرایط را تغییر دهد و با این تغییر، تحقق خود را امکان‌پذیر سازد. کشاورزی که بدون توجه به وضع خاک و آب و هوا بذر افشانی کند، البته به هدف خود که محصولی پربار است، نخواهد رسید.

3. هدف باید فرد را به فعالیت برانگیزد و به فعالیت او جهت دهد.
چنین امری زمانی امکان‌پذیر است که هدف‌های تربیتی بر فعالیت‌ها و احتیاجات اصیل فراگیر متکی باشد. هرگز نباید هدف‌های مطلوب افراد بالغ را بر کودکان تحمیل کرد یا همه‌ی کودکان را بدون توجه به اختلافات اساسی آنان، اسیر هدف‌های معینی کرد.

4. هدف تربیتی باید با اوضاع و احوال محیط فراگیر هماهنگ باشد.
هدف‌هایی که از خارج بر شخص تحمیل شوند قابل حصول نخواهند بود. متأسفانه هدف‌هایی که ما در تعلیم و تربیت کودکان اختیار می‌کنیم از این مقوله‌اند. معلم، دانسته یا نادانسته هدف‌های مطلوب خود یا دیگران را که موافق با مقتضیات رایج جامعه است، به شاگردان تحمیل می‌کند؛ اما شاگردان نه تنها برای تحقق آنها علاقه‌ای نشان نمی‌دهند، بلکه اساساً نسبت به معلم بی‌اعتماد و بی‌اعتنا می‌شوند؛ زیرا معلم از آنان چیزی می‌خواهد که با مقتضیات آنان سازگار نیست.

5. هدف‌های تربیتی باید عینی، قابل تصور و تحقق باشند.
هدف‌های بسیار کلی و انتزاعی، برای کودک قابل تصور نیستند و از این رو تحقق نمی‌پذیرند. معلم و مربی باید بکوشد تا حتی المقدور، هدف‌های تربیتی بسیار بزرگ، دور و مجرد انتخاب نکند، بلکه هدف‌هایی اختیار کند که تحقق هر یک از آنها به آسانی امکان‌پذیر باشد و زمینه‌ی تحقق هدف‌های بعدی را فراهم سازد.

منبع: راهنمای عملی تحلیل محتوای کتاب های درسی دوره ابتدایی، محمد نوریان
۶ بازديد
از تئوری‌های مهمی که به بحث درباره‌ی ویژگی‌های متون نوشتاری می‌پردازد، تئوری نمایش عناصر است. این تئوری یادگیری را در دو بعد، محتوا و عملکرد، طبقه‌بندی می‌کند.

محتوا شامل چهار طبقه «حقایق، مفاهیم، روش کار و قوانین» و عملکرد شامل سه طبقه «یادآوری، کاربرد و کشف و ابداع» است. بر این اساس، می‌توان اجزای محتوای یک رسانه آموزشی مثلاً یک صفحه متن نوشتاری را در نظر گرفت، این صفحه در بردارنده یک و یا همه انواع محتوا یعنی حقایق، مفاهیم، روش کار و قوانین است یعنی با جدا کردن این چهار عنصر از یک متن نباید مورد دیگری باقی بماند.

در این تئوری انواع محتوا به شرح زیر تعریف شده است.
  • حقایق: اطلاعاتی چون اسامی خاص، اماکن، نام اشخاص و تاریخ حوادث، همچنین علائم، نمادها و نشانه‌های قراردادی را شامل می‌شود.
  • مفاهیم:به مجموعه اشیا، حوادث و پدیده‌هایی گفته می‌شود که دارای خصوصیات ویژه و نام مشترک هستند.
  • روش کار: مجموعه نظام یافته اعمال و فعالیت‌هایی است که برای رسیدن به یک هدف یا حل یک مسأله یا تولید یک محصول خاص صورت می‌گیرد.
  • اصول:روابط بین پدیده‌ها که شامل روابط علی و معلولی، همبستگی و یا هر رابطه دیگری می‌باشد که در تفسیر و تبیین حوادث به کار می‌رود.

منبع: راهنمای عملی تحلیل محتوای کتاب های درسی دوره ابتدایی، محمد نوریان